خاطره ای از نوع نو
امروز طبق قرار قبلی روز اول رفتن به حوزه بود. آدم وارد حوزه که میشه یک فضای سنگین رو احساس میکنه که من تا حالا نفهمیدم اون چیه! یاد روزهای سال اولمون بخیر کاشکی میشد می موند اون حال و هوا! هی بهمون میگفتن این حال رو که داری از دست میدی؛ سالی دیگه؛ بلا نسبت شما حالیمون نشد . هر کی وارد حوزه میشه چه برای طلبه شدن یا برای کاری غیر اون با ترس و دلهره پا میذاره داخل حوزه .امروز که از درب حوزه وارد شدم باز هم مثل خیلی از مواقع حوزه پر از سروصدا بود ازنوع صدای غیر طلبه یعنی صداهای طبیعت(باد؛گنجشک حالا بمون) . حالا دیگه زیاد حاشیه نرم براتون.
یک نکته ای که امروز بود و هدفم را از نوشتن تعیین کرد این بود که تو روزهای اول سال امسال با بیشتر کسانی که معانقه (ری بوسون) میکردم اول به خودم بعد به او میگفتم ان شاء الله سالی پر از اعمال صالح داشته باشی تا اینکه یکی از طلبهها در پی این موضوع گفت که بگو سال ظهور آقا باشه. منم به اون گفتم که تا عملمون صالح نشه آقا نمییاد. اونم در اومد به بقیه بچه ها که ایستاده بودند گفت این حرفش از مکتب ابولقاسمی بود (کاشکی) . یک لحظه بعد از این جریان رفتم تو فکر که چرا که مایی که میدونیم که تا خوب نشیم آقامون نمییاد پس چرا خوب نمیشیم؟ بجون خودم دارم راست میگم شوخی نمیکنم چرا خوب نمیشیم؟
آره این بود که اومدم تا اینو تو وبلاگم بنویسم تا ببینیم چرا؟